آتش زن جانم شد،او گوهر کانم شد
نامش چو به آوازی هم ورد زبانم شد
چشمان غزل خوانش هم روح و روانم شد
از سحر کلام او شکر به دهانم شد
در مکتب عشق او بیگانه چو من ناید
هم صاحب گفتارم هم صاحب جانم شد
از باده خرابم من،نالان چو ربابم من
آوای دل انگیزش هم روح اذانم شد
مست و غزل خوانم،آداب نمی دانم
در صحبت دیروزم،فردا به گمانم شد
یاران همه مست اند یک دل و یک دست اند
عالم همه مبهوت آن سرو جمالم شد
رسوایی این دل را طاهر چه کنی جانا
این رسم ستمگر را علت به فغانم شد
در خویش نظر کردم عکس رخ او دیدم
این عمر گرانی را کوته به زمانم شد
جرم آدمربايي و مخفي كردن ديگري